✍️داستانی کوتاه اما بسیار زیبا🌹🌹

❤️ شوق سراسر وجودم را گرفته بود. تنها چند روز دیگر تا آغاز مدارس مانده بود. همه می‌گفتند: کلاس ها که حضوری نیست؛ چرا اینقدر ذوق داری. آن ها نمی دانستند که دلیل ذوق من از شب اول محرم آغاز شد.  شب عاشورا سخنران بالای منبر گفت: چه نیکوست ترغیب به علم آموزی که چیزی جز جهل عامل شهادت امام حسین (علیه السلام) نبود. بپرهیزید از آن، که ظهور حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نزدیک است و مبادا  که در سپاه یزید باشید.

مدتی گذشت.

شب قبل از آغاز مدارس، وقتی‌که به رختخواب رفتم؛ به فردا فکر می کردم که چگونه  بتوانم یاور امامم باشم. خستگی چشم هایم را گرم کرد و به خواب فرو رفتم.

تلالو نور خورشید مرا از خواب غفلت بیدار کرد. لباس عزا بر تن کردم و کوله تاریخ را بر دوش نهادم. فاصله خانه‌مان تا مدرسه ابوالفضلی به اندازه فاصله خیمه‌گاه تا فرات بود.در کلاس عشق استاد می گفت دفتر محرم را باز کنید تا مشق حسینی‌تان را ببینم. سپس با قلم زینبی مشق های درست را تشویق می کرد و مشق های نادرست را تصحیح. اکنون زمان آن رسیده بود در کلاس عشق، کتاب عاشورا را بیرون آوریم و درس عبدالله ابن حسن را مرور کنیم. درس را که می خوانم دلم می خواهد غم تنهایی امام را پاک کنم اما فایده ای ندارد، گویا جهالت این قوم را با خودکار نوشته اند.

از شدت گریه، مادرم مرا از خواب بیدار کرد. گویی پایان رویایم با آغاز واقعیت عجین شده است. به دور و برم نگاه می کنم اثری از اسلحه های خود مقابل جهل نمی بینم؛ نه قلمی✏️، نه دفتری📗، نه کوله ای🎒 و نه کتابی📚. گویا دیو فقر به کمک دیو جهل آمده تا مانع من شوند. منی که آرزویم این است، نگذارم کربلایی دیگر برای یوسف زهرا (سلام الله علیهما) رقم بخورد.

داستان فوق به نظر بسیاری برگرفته از خیال است اما پشتیبانان فاطمیون بسیار شاهد این واقعیت خیال انگیز بوده‌اند. اکنون بر آن شدیم تا با عنایت و رحمت خداوند متعال و رفعت شما خیرین گرامی خیریه فرهنگی فاطمیون قصد دارد تا به اندازه توان از مشکلات دانش آموزان تحت پوشش بکاهد.

5041-7211-1156-8201

بانک رسالت بنام فاطمیون صدف پرور