مهر بی دریغ

با نام و یاد خدا و کسب اجازه از ساحت مقدس آقا امام زمان (عج) و با سلام و درود به محضر خیرین گرامی، هیأت مدیره محترم و به ویژه پشتیبانهای عزیز

به نظر بنده کلیه کارهایی که در خیریه فاطمیون انجام می شود سراسر خاطره و درس و پند است که حالا بنا بر اوامر دوستان نمونه ای از آنها را برایتان عرض می کنم.

از طرف آقای وحدتیِ خوشرو و متین دو تا چک لیست برایم ارسال شده بود تا کارهای مربوط به آنها را انجام بدهم.

با هماهنگی قبلی به طرف منزل مددجوی اول راهی شدم. مددجو خانمی بود که شش فرزند داشت و از همسرش به علت ندادن خرجی و تامین نکردن مخارج خانواده جدا شده بود. در فرم مشخصات، نام شوهر را حسن حمیدی (به خاطر حفظ حرمت خانواده، این نام واقعی نیست)  ثبت کردم و از این که مردی در چنین شرایط اقتصادی همسر و فرزندان خود را رها کرده بود متأسف شدم.

پس از انجام کارهای لازم از این خانواده خداحافظی کردم و برای پرکردن چک لیست دوم به منزل مددجوی بعدی رفتم .

آنجا هم با خانم مددجویی مواجه شدم که پنج تا بچه داشت. سه تا از بچه ها ازدواج کرده بودند و دوتای دیگر همراه مادرشان زندگی

می کردند. متاسفانه اینجا هم شوهر، چندین سال بود که خانواده را رها کرده بود و با خانم دیگری ازدواج کرده بود که از او هم سه تا بچه داشت.

وقتی نام و نام خانوادگی شوهر را پرسیدم باز هم به حسن حمیدی رسیدم. تعجب کردم و گفتم: “من توی کوچه پشتی فرم پر کردم و خانواده آقای حمیدی اونجا زندگی می کردن.”  بنده خدا با حیای خاصی گفت: ” بله اون خانم هووی منه.”

این موضوع تأثرم را بیشتر کرد. دو خانواده با چندین فرزند، قربانی عدم مسئولیت پذیری، بی توجهی و سهل انگاری یک فرد شده بودند و چه بسا خانواده سوم هم دیر یا زود به همین سرنوشت دچار می شدند.

در حالی که شدیدا مبهوت بودم پرسیدم: ” شما چطور با خیریه فاطمیون آشنا شدید؟ ”

خانم مددجو گفت: ” هووی من نزدیک خونه ما زندگی می کنه. یک روز که پشتیبان فاطمیون آمده بود مشخصات اونها رو بگیره؛ بنده خدا بچه اش رو فرستاده بود که منو خبر کنه و من هم آمدم و مشکلاتم رو گفتم و درحال حاضر هردو خانواده زیر چتر فاطمیون هستیم و همه ی شما رو هم دعا می کنیم.”

با خودم فکر کردم؛ شکر خدا که هنوز مهربانی هست حتی جاهایی که تصورش رو نمی کنی!

در ضمن این صحبتها  پیرزنی که داخل خانه نشسته بود نظرم رو جلب کرد.

پرسیدم: ” این بنده خدا چه نسبتی با شما دارن؟”  خانم مددجو گفت: ” این خانم مادر شوهر منه که با ما زندگی میکنه و با وجودی که شوهرم هیچ خرجی نمیده و ما رو رها کرده ولی مخارج مادرش رو هم من میدم.  من توی خونه ی مردم کار میکنم. وقتی خونه نیستم بعضی وقتا شوهرم میاد و حال مادرش رو میپرسه.”  این بار حیرت و تعجبم بیشتر شده بود.

اون روز به نکات جالبی برخورده بودم. دو تا هوو که سعی کرده بودن به هم کمک کنن و انسانیت و نوع دوستی رو به کینه و حسادت و بدخواهی و … هرچیز دیگه ای ترجیح داده بودند و شیرزنی که با وجودی که شوهرش او را رها کرده بود ولی مادر همسرش را در سخت ترین شرایط  با لطف و محبت نگهداری میکرد. شکر خدا که هنوز هم می توان به انسانیت امید داشت.

یاد فرمایش مولا امیرالمومنین علیه السلام افتادم که می فرمایند خداوند منان هرگز از روزی یک مورچه هم غافل نمی شود هر چند در دل سنگ سخت و خشک و میان صخره ای بدون رطوبت باشد.

خاطره اقای نگهبان

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.