خاطره ی مشترک

بر اساس تصمیمات هیئت مدیره ی خیریه ی فاطمیون ما در پایان ماه مبارک رمضان بنابر جمع آوری کفاره و فطریه نداریم؛ به این خاطر که مراجع تقلیدِ افراد متفاوت هستند و این مسئله واجبی شرعی است و صرف وجوهات آن، دقتهای خاصی را می طلبد. ولی علی رغم این موضوع معمولا مبالغی از بابت فطریه و کفاره توسط خیّرین به دست ما می رسد که ناچار از هزینه کردن آن ها هستیم. در چنین مواردی تلفنی با پرداخت کنندگان، صحبت می کنیم و اجازه صرف این مبالغ را می گیریم.

امسال حدود چهارمیلیون تومان به حساب خیریه واریز شده بود و وظیفه ی شرعی حکم می کرد که هرچه سریع تر این مبالغ را به دست نیازمندها برسانیم. بعد از طرح موضوع در گروه، تصمیم گرفتیم از خانواده هایی که اولویت های ویژه و نیاز بیشتری دارند شروع کنیم و مبالغ را بین آن ها تقسیم کنیم.

با همکاری آقای رمضانی و آقای احمدی یک لیست هفت، هشت تایی از مددجویان دارای اولویت تهیه شد و با آن ها تماس گرفته شد و از خانواده ها خواستیم یک شماره حساب به ما اعلام کنند تا وجه را به حسابشان منتقل کنیم. همه ی خانواده های تحت پوشش ظرف بیست و چهار ساعت شماره حساب دادند به غیر از یک خانواده.

این خانواده  از طریق یکی از خیّرین معرفی شده بودند و متاسفانه مشکلات عدیده ای داشتند. مادر خانواده که ما در این خاطره او را مهین خانم می نامیم؛ خانم مسن و با ایمانی بود که سرپرست خانواده بود و با پسرش زندگی می کرد. وقتی برای گرفتن شماره حساب با او تماس گرفتیم؛ به واسطه ی کهولت سن نتوانست به ما شماره حساب بدهد و ظاهرا کسی را هم نداشت که این کار را بکند. دو سه روزی گذشت و از او خبری نشد. امیدی نداشتیم که بتوانیم از او  شماره حساب بگیریم. نباید بیشتراز این مبلغ باقی مانده را نگه می داشتیم؛ به همین خاطر مبلغ به یک خانواده ی تحت پوشش دیگر که در اولویت بعد بودند تحویل شد.

خاطره ی آقای عباس دانشور

 

دو سه روزی بود که مشغول بررسی پرونده های خانواده های ویژه بودم. منظور از خانواده های ویژه، خانواده های هستند که شرایط خیلی سخت و حادی دارند؛ معمولا مستاجر هستند و با وجودی که در مناطق پایین تر شهر زندگی میکنند؛ ولی به نسبت درآمد ماهیانه شان، مبالغ زیادی را به عنوان اجاره پرداخت می کنند. در خیلی از موارد، هزینه درمان دارند و …  در این میان به پرونده ای برخوردم که شامل یک خانواده ی دو نفره بود؛ مادر (مهین خانم ) و پسری که مشکل عصبی داشت. خانه متعلق به خودشان بود و طبیعتاً مشکل اجاره خانه نداشتند؛ سن پسر هم، سن کار بود. ولی در قسمت پرونده های ویژه ثبت شده بود. در بخشی از پرونده درج شده بود که این خانم پسر بزرگی دارد که خانواده تشکیل داده و مشغول به کار است و حمایت مختصری از مادرش می کند. تعجب کردم که چطور این مورد جزء خانواده های ویژه ثبت شده و پیشنهاد کردم که این چک لیست مجدداً بررسی شود. (اهداء سبد کالا به خانواده های ویژه هر ماه صورت میگیرد. درصورتی که برای سایر خانواده ها ماه درمیان، یا دو ماه درمیان بنابه درجه بندی خانواده انجام می شود.)

خاطره ی آقا رضا مهدی زاده

 

مبلغی فطریه و صدقه ی عام که حدود صد هزار تومان بود در پایان ماه مبارک به دستم رسیده بود و منتظر موقعیتی بودم که آن را برای موردی مناسب پرداخت کنم. قصد داشتم در همان برنامه ای که برای خانواده های ویژه درنظر گرفته شده بود این مبلغ را صرف کنم ولی موقعیت مناسب برای این کار فراهم نشد.

دو سه روزی از پایان ماه مبارک می گذشت که یک مددجو تماس گرفت و مشکل بیماری مادرش و نیاز به کمک مالی را مطرح کرد. من خوشحال شدم که مورد مناسب برای صرف مبلغی که دستم مانده بود پیدا شده ولی فهمیدم این خانواده سید هستند و چون فطریه ای که دست من بود مربوط به افراد عام بود پرداختش به نیازمند سید مورد اشکال بود و مورد منتفی شد.

مبلغ فطریه دست من مانده بود و نگران این مسئله بودم ؛ تا این که متوجه شدم آقای رمضانی مشغول مکالمه با فردی هستند که فرزندش  بستری است و نیاز شدید به کمک مالی خیریه دارد. همان موقع از آقای رمضانی در مورد شرایط ایشان سوال کردم و وقتی گفتند عام هستند و مورد تایید؛  من هم دیدم الان موقعیت مناسبی هست که مبلغ به آنها پرداخت شود. این کار انجام شد و الحمدلله گوشه ای از کارشان گرفته شد.

خاطره ی آقای احمدی

 

در همان روزها یکی از خیّرین به ملاقات مهین خانم رفته بود و دیده بود شرایط خانواده اصلا مناسب نیست. با ما تماس گرفت و گفت: “این خانواده شرایط حادّی دارن و پسرشون به خاطر اعتیاد یک سری از وسایل خانه رو برده و فروخته. اگه می تونید کمکی بهشون بکنید.”

مدتی بود یکی از خیّرین تلویزیونی را به خیریه اهدا کرده بود تا در جای مناسب از آن استفاده شود. به نظرم رسید تنها کاری که در حال حاضر می توان انجام داد این است که همین تلویزیون را به ایشان هدیه کنیم. بعد از هماهنگی با دوستان با مهین خانم تماس گرفتم تا فردای آن روز برای گرفتن تلویزیون به دفتر مراجعه کند و البته تاکید کردم که تلویزیون سنگین است و بردنش برای یک خانم مسن مشکل خواهد بود.

بنده خدا گفت: ” اگر یک تاکسی برام بگیرید، تلویزیون را با تاکسی می برم.”

آن روز که می خواستم تاکسی اینترنتی بگیرم نرم افزار تاکسی  را که از روی گوشی باز کردم؛ یک پیام برایم آمد که: آقای رمضانی شما شامل تخفیف ده هزار تومانی شده اید. یادم آمد؛ حدود سه سال قبل یکی از دوستان تصمیم داشت نرم افزار تاکسی اینترنتی را روی گوشی خودش  نصب کند. من گفتم : ” کد من را وارد کن تا تخفیف بگیرم.”  از آن زمان مدت زیادی گذشته بود و این مطلب فراموش شده بود. با خودم گفتم خوبه، این دفعه که تاکسی لازم داشتم می تونم از این تخفیف استفاده کنم.

وقتی برای مهین خانم درخواست تاکسی اینترنتی کردم. با تعجب دیدم هزینه سفر، سه هزار تومان ثبت شده؛ وقتی دقت کردم دیدم هزینه سفر سیزده هزار تومان بوده ولی به خاطر آن تخفیف ده هزار تومانی، سه هزار تومان ثبت شده. تخفیف به صورت خودکار اعمال شده بود و خوب جایی به درد خورده بودو اقلا کمی از هزینه بنده خدا کمتر شده بود. به قول عباس آقا دانشور ” این ده هزار تومان در تمام این مدت منتظر بوده تا روزیِ همین مهین خانم بشه.”  شاید تا حالا از گرفتن تخفیف این قدر خوشحال نشده بودم.

خاطره ی آقای رمضانی

 

برای آقا رضا مهدی زاده این مسئله ایجاد شده بود که این خانواده چرا جزء خانواده های ویژه ثبت شده اند؟

اتفاقا آن روز که مهین خانم برای بردن تلویزیون به دفترخیریه آمده بود؛ تا موقعی که برایش تاکسی بگیرند؛ احوال پسرهایش را از او پرسیدم و متوجه شدم که پسر بزرگش که جوان خوب، خوش منش و اهل کاری بود؛ بیمار شده و عمل کیسه صفرا انجام داده؛ پانزده روز بستری بوده و الان در منزل دوران نقاهت را می گذراند و طبیعتاً نمی تواند همان حمایت جزئی را که قبل از این از مادرش داشت ادامه دهد.

مهین خانم تعریف کرد که پسر دومش به غیر از مشکل روانی، اعتیاد هم دارد و بنده خدا  او را برای ترک اعتیاد در یک کمپ بستری کرده بود ولی وقتی متوجه مشکل روانی او شده بودند؛ عذرش را خواسته بودند. در فاصله زمانی که مادر، درگیر بیماری پسربزرگترش بوده؛ پسر کوچکتر با فروش بعضی از لوازم خانه یک سری مواد مخدر تهیه کرده؛ به محل زندگی سابقشان رفته و آنجا در مصرف مواد  زیاده روی می کند و به حالت غش، توی کوچه های روستا می افتد. فردا صبح مردم او را شناخته و با مادرش تماس می گیرند. مهین خانم  او را به بیمارستان قائم برده و بعد که به هوش می آید به دلیل مشکلات روانی که داشته به بیمارستان ابن سینا منتقل شده و آنجا بستری می شود.

کلاً درآمد این خانواده از محل یارانه شان و حقوق مختصری که کمیته امداد به آن ها می دهد تامین می شود که در مجموع شاید به سیصد هزار تومان هم نرسد. مهین خانم مشکل قلب دارد و خودش حدود پانصدهزار تومان در ماه هزینه ی درمان دارد و پسری که بستری است؛  طبیعتاً مخارجی دارد. پسربزرگش هم که فعلاً به دلیل بیماری که داشته کار نمی کند. در مجموع شرایط این خانم خیلی سخت و بحرانی است.

ظاهرا حالا آقا رضا راضی شده بود که خانواده مهین خانم، خانواده ویژه هستند.

خاطره ی آقای عباس دانشور

 

یک مبلغ دیگرِ فطریه هم به دفتر رسیده بود که منتظر بودیم زمینه برای پرداختش فراهم شود و آن روز وقتی مهین خانم آمد و از مشکلات جدیدش آگاه شدیم؛  با هماهنگی دوستان مبلغ را به ایشان پرداخت کردیم. به هرحال با اتفاقاتی که آن روز در دفتر خیریه افتاد به لطف خدا  با واسطه هایی که اصلا گمانش را نداشتیم کمکهایی برای بنده خدا فراهم شد.

در جریان کارهای خیریه گاهی یک سری اتفاقاتی می افتد که در عین این که خاص نیست؛ اما ما آنها را از لحاظ معنوی و اعتقادی خوش یمن محسوب می کنیم و آنها را برکت کار خیری می دانیم که در خیریه ی فاطمیون به یمن نام مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها و نیت پاک انسانهای شریفی که در این مجموعه مشغول به کار هستند انجام می شود و این اتفاقات برای ما وقتی کنار هم هستیم یک نوع دلگرمی است و حس و حال خوبی در ما ایجاد می کند.

خاطره ی آقای رمضانی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.