تصادف خوش یمن

خاطره‌ای را که می‌خواهم برایتان تعریف کنم به اوایل شکل‌گیری صندوق فاطمیون برمی‌گردد. برای پشتیبانی باید به یک روستای دور می‌رفتیم و به خاطر بعد مسافت و این که عزیزان دیگر به سختی نیفتند تصمیم گرفتم خودم این پشتیبانی را انجام دهم.

آن روز اتفاقا همسرم همراه من بود؛ وارد روستا شدیم و با کمک اهالی ، محل مورد نظر را پیدا کردیم. خانواده‌ی مددجو از آمدن ما اطلاع داشتند و منتظر بودند.

وارد خانه‌ای شدیم که فقط از یک اتاق دو در دو تشکیل شده بود. داخل اتاق یک اجاق گاز کوچک و کمی رختخواب بود همین و بس. از بقیه وسایل ضروری زندگی خبری نبود. خانمی حدود سی و پنج ساله همراه دختر چهار، پنج ساله‌اش آن جا زندگی می‌کرد. تمام زندگی‌شان در همان اتاق خلاصه می‌شد.

او گفت: « اینجا منزل مادرم است که خودش به شدت از نظر مالی در مضیقه و تحت حمایت کمیته امداد است. قبلا بابت این اتاق به او اجاره پرداخت می‌کردم ولی الان با توجه به وضعیت نامناسبم مرا از پرداخت اجاره معاف کرده است.»

خانم مددجو درحالی که خجالت  و حیا در لحن کلامش موج می‌زد، توضیح داد که همسرش کارتن خواب است و حدود یک سال است که هیچ اطلاعی از او ندارد. برای تامین مخارج زندگی مستاصل شده و تنها منبع درآمدش یارانه‌هاست و به شدت بیمار است. وقتی درمورد بیماریش از او پرسیدم گفت که پاهایش عفونت دارد و به خاطر هزینه زیاد درمان نتوانسته‌ اقدامی بکند.

من و همسرم از دیدن وضعیت آن‌ها به شدت متاثر شده بودیم. تصور این که بتوان در چنین شرایطی زندگی کرد سخت به نظر می‌رسید؛ اما حالا ما قسمتی از این سختی را به چشم می‌دیدیم. فرمهای مربوط به پشتیبانی را پرکردم و آماده رفتن شدیم.  موقع خروج، دخترک به همسرم گفته بود:« مادرم اصلا حالش خوب نیست و شب‌ها گریه می‌کند.»

در مسیر برگشت به شهر با خودم فکر می‌کردم چطور می‌توانیم به این خانواده با این حجم از مشکل کمک کنیم. خانمم که به شدت تحت تاثیر وضعیت اسف‌بار خانواده‌ی مددجو قرار گرفته بود تا مشهد گریه می‌کرد. هرطور شده تا جایی که در توان داشتم باید به این خانواده کمک می‌کردم. ارتباط با صندوق فاطمیون برقرار شد ودرحال انجام اقدامات اولیه وبررسی راههای کمک به آن‌ها بودیم.

در همان ایام اطلاع دادند که همسر زن پیدا شده است. خیلی دلم می‌خواست مردی که در چنین شرایطی خانواده‌اش را رها کرده است ببینم. با وجود دوری راه، به روستا مراجعه کردم و با مردی ژولیده با سرو وضع نامرتب و ریش بلند مواجه شدم که از نظر روحی، روانی اصلا وضعیت خوبی نداشت. ظاهرا او خود، نیاز به کمک داشت. با او صحبت کردم و گفتم که اینجا اصلا جای مناسبی برای زندگی شما نیست. ولی او هیچ امیدی به آینده نداشت و معتقد بود برای ما همین جا خوب است و توان  تهیه‌ی خانه‌ی بهتر از این را نداریم. از طرفی مادر خانم هم منتظر بود تا آن‌ها بروند و او بتواند با اجاره‌ی همان اتاق کوچک، کمک خرجی داشته باشد.

در صندوق فاطمیون با هماهنگی اعضا یک وام برای این خانواده تصویب کردیم و چون هیچ ضامنی نداشتند خودم ضمانتشان را به عهده گرفتم و به کمک وام، یک خانه‌ی کوچک برایشان در روستا رهن کردیم و قرار شد به کمک یارانه‌شان اقساط وام را بپردازند.

از نظر درمان هم به کمک آقای دکتر اقداماتی انجام گرفت وخانم چند بار جهت ویزیت به مشهد مراجعه کرد. ورم پایش کم شد و عفونتش رو به بهبود گذاشت. سبد کالای مخصوص خانواده‌های نیازمند هم هر ماه به ایشان داده می‌شد و این در حالی بود که من می‌دانستم سبد کالا تا روزهای میانی ماه بیشتر دوام ندارد و بعداز آن تقریبا چیزی برای خوردن در آن خانه پیدا نمی‌شود. سعی می‌کردم تا پایان ماه هرطور شده حمایتشان کنم. مرد هم برای کار به مشهد رفت و آمد داشت.

اوضاع کمی بهتر شده بود تا این که بعد از مدتی به من زنگ زدند که مرد در جاده با یک ماشین تصادف کرده و به کما رفته است. راننده هم از ترس فرار کرده بود. وای خدایا حالا چه باید کرد؟ به این فکر کردم که چه‌طور می‌شود از این اتفاق ( تصادف رخ داده ) برای کمک به آن خانواده مدد گرفت. اگر موفق می‌شدیم راننده‌ی خاطی را پیدا کنیم و بابت اتفاق پیش آمده دیه بگیریم شاید می‌شد کاری کرد. در صدد بودیم که ببینیم چطور می‌شود راننده را پیدا کرد که خبر دادند راننده صبح روز بعد خود را معرفی کرده است و به این ترتیب می‌شد برای گرفتن دیه اقدام کرد.

پس از آن تصادف برای ماهها بنده خدا در بیمارستان بستری بود تا این که وضعیت جسمانی‌اش کمی بهتر شد و از بیمارستان مرخص شد. اما ادامه‌ی درمانش هزینه های زیادی داشت که تامینش برای چنین خانواده‌ای ممکن نبود. با پی‌گیریهایی که انجام دادیم  قرار شد بیمه، مقداری از مبلغ دیه را پرداخت کند تا از آن بابت هزینه های درمان کمک بگیریم. خوشبختانه این کار انجام شد و سعی کردیم با مدیریت مبلغ دریافت شده، از هدر رفتن آن جلوگیری کنیم و تلاش کنیم مبلغ درست هرینه شود. کم کم بنده خدا حالش بهتر شد حالا او می‌توانست راه برود و از وضعیت بحرانی خارج شده بود.

بعد از مدتی مبلغ دیه آن تصادف به‌طور کامل برایشان درنظر گرفته شد. با توجه به اطلاعاتی که  به دست آورده بودم متوجه شدم مرد پسری دارد که ممکن است بخواهد دراین مابین از موقعیت سوء‌استفاده بکند؛ به همین خاطر با مسئولین بیمه تماس گرفتم و از آن‌ها خواهش کردم زمانی که خواستند پول دیه تصادف را بپردازند به من اطلاع دهند و این کار انجام شد. روزی که قرار بود مبلغ واریز شود زن و شوهر را به بانک بردم و با توجه به سابقه‌ای که از مشکلات مرد در ذهن داشتم از او خواستم مبلغ را کامل به حساب خانمش بریزد. بعد هم در یک موقعیت مناسب با آن‌ها صحبت کردم و به خانم گفتم با توجه به مبلغی که در اختیار دارید الان با یک برنامه‌ریزی درست می‌توانید در زندگیتان تغییر جدی به وجود آورید. بنده خدا با حالت سردرگمی گفت که واقعا نمی‌داند باید چه کار کند.
خیلی وقت‌ها تدبیر امور کمک زیادی به حل مشکلات می‌کند. به لطف اعتمادی که به من کرده بودند به کمک هم برنامه ریزی کردیم و با بخشی از پول برایشان یک خانه در همان روستا خریدیم و مقداری هم وسایل ضروری زندگی تهیه کردیم. یک قسمت از پول دربانک برایشان سپرده شد و مابقی پول را هم به یکی از معتمدین محل سپردیم تا ضمن مشارکت در کار، سود ماهیانه به آن‌ها بپردازد. مدت زیادی درگیر این پشتیبانی بودم اما به لطف خدا همه‌ی کارها خوب پیش رفت.

اصلا فکر نمی‌کردم روزی را ببینم که این خانواده صاحب خانه شوند، بتوانند وامهای گرفته شده از صندوق را تصفیه کنند و با یک درآمد 5/1  تا 2 میلیونی در ماه زندگی خوبی داشته باشند و دیگر نیازی به کمکهای صندوق نداشته باشند. حالا به یاد این بیت شعر حکیمانه افتادم که :
خدا گر ببندد ز حکمت دری                              گشاید ز رحمت در دیگری

خاطره تصادف خوش یمن از محمد جواد عزیزیان

جلسه ماهیانه پشتیبانی مرداد 98