مامور کوچک خدا
واقعا که او مامور کوچک خدا بود.
در جریان مراجعاتم به خانوادههای نیازمند برای پشتیبانی، یک نکته مکرر برایم اثبات شده و آن این است که برخلاف تصور، در این ارتباطاتی که داریم خیلی چیزها دست ما نیست و از جای دیگری تعیین میشود. این که چه کسی معرفی شود و به چه خانوادهای مراجعه کنیم ؟ کجا برویم؟ یا این که هریک از ما چه برداشتی از مراجعه به خانوادهی مددجو داشته باشیم؟ و …
زمانی در یک مرکز مشاوره مشغول به کار بودم. روال کار ما به این ترتیب بود که مدیران مدارس بچههایی را که مشکل خاص درسی یا خانوادگی و یا مالی داشتند شناسایی میکردند و به هسته مشاوره ارجاع میدادند. در هستهی مشاوره، مشاوران تخصصی حضور داشتند. خانوادهها مراجعه میکردند، وقت میگرفتند و جهت رفع مشکل خود با مشاور صحبت میکردند. مواردی که مربوط به مشکلات مالی خانوادهها بود به واحد مددکاری ارجاع داده میشد که من آنجا مشغول به کار بودم. شکر خدا دستمان باز بود و سعی میشد تا حد ممکن به آنها کمک شود.
یک روز آدرسی را در جاده قدیم قوچان به ما دادند که مربوط به سیدی به نام آقای زینبی بود. به محل مورد نظر مراجعه کردیم، مدتی جستوجو کردیم ولی هرچه گشتیم آدرس را پیدا نکردیم. ناامید از تلاش برای پیداکردن مورد ارجاع داده شده بودیم که یک بچه چهار، پنج ساله با معصومیت کودکانهاش توجه مرا جلب کرد. جلو آمد و با زبان کودکانه گفت: « شما دنبال زینب میگردید؟»
از سر استیصال، به امید یافتن روزنهی امید گفتم: « بله.» گفت: « من خونهاش را بلدم.» امیدوار و متعجب با او همراه شدیم. بعد از طی مسافت کوتاهی به خانه کوچکی رسیدیم که یک خانم میانسال همراه فرزندانش آنجا زندگی میکرد. از آقای زینبی خبری نبود ولی اسم صاحبخانه، بیبی زینب بود و مشابهت اسمی در ذهن پسرک، ما را به اینجا کشانده بود.
این اتفاق مقدمهای شد که ما با این خانواده آشنا شویم. بیبی زینب هفت، هشت بچهی قد و نیم قد داشت و شوهرش را از دست داده بود و با وجود سن بالا، برای تامین مخارج خانوادهاش در زمین کشاورزی دیگران کار میکرد. متاسفانه بیبی زینب و فرزندانش از نظر مالی وضع اسفناکی داشتند ولی با این وجود عزت نفس و طبع بلندی داشتند و اهل درخواست نبودند. به جای آقای زینبی به خانم زینب و بچههایش رسیده بودیم و حالا نمیتوانستیم آنها را در آن وضعیت نامناسب رها کنیم. فرم مشخصات برای آنها پر کردیم، به مرکز مشاوره برگشتیم و طبق روال پیگیریهای مربوطه انجام شد.
مراجعهی اشتباهی ما به خانه زینب باعث شد کم کم کمکهای خوبی به این خانواده انجام گیرد. یکی دو تا از بچه ها سرکار رفتند و به لطف خدا وضع مالی خانواده تغییر محسوسی پیدا کرد. بعد از آشنایی من با خیریه فاطمیون هم، آنها به این خیریه معرفی شدند و جزء خانوادههای تحت پوشش قرار گرفتند.
این خانم نه به جایی مراجعه کرده بود، نه وقت گرفته بود، نه مشاوره کرده بود. اما ما به واسطهی یک بچهی کوچک، از جانب خدا مامور شده بودیم به او مراجعه کنیم و به او کمک کنیم.
خاطره از آقای ضمیری
جلسه ماهیانه پشتیبانی آبان98