خیّر نیازمند

سالها پیش در اوایل تشکیل خیریه ی فاطمیون، خانواده ای مددجو توسط یکی از دوستان به ما معرفی شده بودند و من انجام کارهای لازم و امور پشتیبانی از آن ها را به عهده گرفتم.

به وسیله ی تلفن، بنده خدا را پیدا کردم؛ زمان ملاقات را با او هماهنگ کردم و به محل زندگی آنها رفتم. مکان مورد نظر، یکی از مناطق حومه ی شهر بود که آدرس درست و حسابی هم نداشت. در تماس تلفنی آقای مددجو گفت: “وقتی آمدین به این آدرس، سر تقاطع دوم، من میام اونجا و همدیگر رو می بینیم.”

با خودم گفتم: ” خوب، پس به راحتی می تونم خونه رو پیدا کنم.”

سر تقاطع مورد نظر که رسیدم بعد از دقایقی دیدم از توی یک کوچه، مرد مسنی به طرف من می آید. بنده خدا به سختی راه می رفت. ظاهراً سکته کرده بود و نصف بدنش فلج بود و تقریبا پایش را موقع راه رفتن روی زمین می کشید.

با هم به طرف منزلش راه افتادیم؛  رفتیم جلو و جلوتر. کوچه در کوچه، باز کوچه بعدی و بعدی. به خانه های عجیبی برخوردیم که در محله های دیگر، نظیر آنها را کمتر می توان دید تا بالاخره به مقصد رسیدیم.

منزل مددجو، خانه نموری بود که وضع اسفباری داشت. داخل آشپزخانه کابینتی وجود نداشت. از وسایل آشپزخانه و مواد غذایی هیچ خبری نبود وتنها چیزی که در آنجا به وفور دیده می شد بطری ها و سطل های  یکبار مصرفی بود که به شکل کاسه و بشقاب و سایر ملزومات برش داده شده بودند و برای مصارف مختلف، از آنها  استفاده می شد. از دیدن آن وضعیت خیلی متأثر شدم.

چک لیست را پر کردم و موقع خروج از خانه با خودم گفتم: حالا فعلا یک پولی به این بنده خدا بدم دستش خالی نباشه؛ تا مراحل کار طی بشه و توسط خیریه بتونیم کاری براشون بکنیم.

ولی علی رغم اصرار من، مرد مسّن پول را قبول نکرد و گفت: ” همین که شما از طریق خیریه به ما کمک کنین کافیه.”

از رفتارها و برخوردهای او و همسرش معلوم بود که خانواده ی بسیار با حیایی هستند.

بعدها دوستی که این خانواده ی مددجو را معرفی کرده بود؛ تجربه مشابهی را برایم تعریف کرد؛ دوستم گفت یک بار جلو نانوایی بنده خدا از من خواسته بود تا برایشان نان بگیرم. این کار را کردم و وقتی خواستم کمی پول هم به او  بدهم پول را نپذیرفت. درصورتی که در شرایط مشابه، خیلی از افراد نیازمند از گرفتن پول ابایی ندارند و استقبال هم می کنند.

مناعت طبع بنده خدا برایم جالب و ستودنی بود.

در مراجعات بعدی متوجه شدم درپرداخت اجاره خانه هم خیلی مشکل دارند. با خودم گفتم یک قراری بگذارم و با صاحبخانه صحبت کنم تا یک مقدار با آنها راه بیاید. اما وقتی خانم صاحبخانه را دیدم؛ متوجه شدم آن بنده خدا هم، خودش سرپرست خانواده است و شرایط خاصی دارد و چه بسا بخش مهمی از مخارج خانواده اش از طریق همین اجاره تامین می شود. با این وجود خانه اش را با مبلغ کمتری به آنها اجاره داده بود. خلاصه در کمال تعجب، خانم صاحبخانه، هم خیّر بود و هم نیازمند!

در خیریه به کمک دوستان تصمیم گرفتیم برای این متقاضی درآمدی ایجاد کنیم تا بتواند کمی در امور زندگی کمک حال او باشد. متوجه شدیم  قبل از این که سکته کند؛ کارش این بوده که ضایعات جمع آوری می کرده و آنها را می فروخته است. یک موتور قدیمی و مستعملی داشت که قبلا  از آن استفاده می کرده و لی مدت ها بود خراب شده بود.

از فاطمیون برایش وام گرفتیم تا بتواند موتورش رو تعمیر کند و به کارش ادامه بدهد. بنده خدا با مشقت موتورش را راه انداخت و شروع به کار کرد.

ولی متاسفانه مشکلات یکی دوتا نبود؛ یک بار که با هزار امید و آرزو به محلی برای جمع آوری ضایعات رفته بود ، بعد از پایان کار وقتی می خواست از آنجا خارج شود عده ای جلویش را گرفته بودند و گفته بودند: ” تو نباید اینها رو جمع می کردی؛ ضایعات این محله مال ماست.”  و هرچی التماس کرده بود: ” حالا بذارین این دفعه چیزهایی رو که جمع کردم  ببرم.”  گفته بودند: ” نه خیر نمیشه. باید همه رو خالی کنی”  و او را مجبور کرده بودند؛ ضایعاتی را که جمع کرده بود داخل وانت آنها خالی کند!

مدتی بعد، آن خانواده مجبور شدند به واسطه ی مشکلات زیاد از مشهد به شهر دیگری نقل مکان کنند.

خاطره ی آقای جمال وحدتی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.