خرید متفاوت

به نام خدا

🍃🌸🍃🌸 “خرید متفاوت” 🌸🍃🌸🍃

آن روز همراه خانمم عازم یکی از ماموریتهایی شده بودم که از طرف خیریه فاطمیون به من محول شده بود. باید برای پر کردن چک‌لیست دوم یک خانواده‌ی مددجو به محل زندگی آنها می‌رفتم.
خانواده نیازمند از مهاجرین افعانی بودند که پنج، شش سال پیش به ایران مهاجرت کرده بودند. آنطور که خودشان تعریف می‌کردند اوایل آمدنشان به ایران، وضعیت اقتصادی مناسبی داشتند؛ ولی کم‌کم اوضاع تغییر کرده بود و مثل اینکه دست تقدیر، برگ دیگری برایشان رقم زده بود.
مادر خانواده تعریف می‌کردکه همسرش بر اثر حادثه‌ای به رحمت خدا رفته و با رفتن نان‌آور خانواده، مشکلات یکی پس از دیگری شروع شده بود. پسر بزرگ خانواده، به دلیل ابتلا به سرماخوردگی و بی‌توجهی و سهل‌انگاری در مراجعه به پزشک، به مشکلات زیادی دچار شده بود. تب بالا، باعث تشنج شده و عفونت مغزی مخارج زیادی روی دستشان گذاشته بود.
در عرض مدت کوتاهی زندگی با یک روال معمولی، برای آن‌ها به یک خانه کوچک با یک فرش ساده، یک یخچال خالی و چهل، پنجاه میلیون تومان هزینه درمان وکلی قرض و بدهی بدل شده بود.
با خودم فکر کردم واقعا بعضی اوقات انسان از بازیهای روزگار در عجب می‌ماند. البته نمی‌توان این نکته را نادیده گرفت که بی‌توجهی و بی‌تدبیری‌ در امور زندگی هم نقش پررنگی در این بین ایفا می‌کنند.
در پایان جلسه‌ی پشتیبانی، نگاهی به خانمم انداختم، از شنیدن ماجرای خانواده‌ی مددجو حسابی متاثر شده بود. خداحافظی کردیم واز منزل کوچک آنها خارج شدیم. هنوز مسافت زیادی از آنجا دور نشده بودیم که به یک مغازه‌ی میوه‌فروشی رسیدیم. با یک نگاه کلی متوجه شدم میوه‌های خوبی با قیمت مناسب آنجا به چشم می‌خورد. به فکرم رسید از موقعیت استفاده کنم و حالا که خانمم همراهم هست خریدهای خانه را انجام دهیم چون وقتی خانمها خودشان موقع خرید حضور دارند بعد نمی‌توانند از خرید آقایان ایراد بگیرند.
از ماشین پیاده شده و مشغول خرید شدیم. همانطور که خانمم مشغول انتخاب میوه‌ها بود به یاد یخچال خالی خانواده مددجو افتادم. عذاب وجدان به سراغم آمده بود. آن‌طور که متوجه شدم در آشپزخانه هیچ نوع ماده‌غذایی برای پخت وپز وجود نداشت. با آنها تماس گرفتم واز مادر خواستم به میوه فروشی بیاید و حداقل ضروریات پخت‌وپز آشپزخانه را خرید کند.
بنده خدا خوشحال شد وخیلی زود خودش را به آنجا رساند. نگاهی به میوه‌ها کرد و با حیا وخجالت به سراغ بهترین میوه‌های فصل رفت و با حوصله چند پاکت از آنها را برای خودش جدا کرد.
انتظار این کار را نداشتم. شاید فکر می‌کردم باید اول سراغ چیزهای واجب‌تر (مثل: سیب زمینی، پیاز، گوجه فرنگی و…) برود. وقتی میوه هایش را جدا کرد به او گفتم ” فکر می‌کنم چیزهای لازم‌تری هم برای خرید داشته باشید، می‌تونید اونا رو هم بردارید.”
در حالی که صدایش رو پایین می‌آورد با صداقت گفت: ” راستش این میوه‌هایی رو که الان برداشتم هیچ زمان دیگه‌ای نمی‌تونم برای بچه‌ها بخرم چون قیمتش گرونه. خیلی وقته اونا حسرت این جور چیزها رو دارن. ولی چیزهای ارزون‌تر رو بعضی میوه‌فروشها مجانی بهم می‌دن. آخر شبها هم خیلی وقتها چیزهایی رو که دیگه مشتری نداره می‌ذارن بیرون مغازه و می‌تونم از اونجا بردارم.”
آه بلندی کشیدم و حسابی به فکر فرو رفتم. در طول سال‌ها زندگی، تصور من از کسی که داخل یک مغازه میوه‌فروشی مشغول خریدن بهترین میوه ها بود چقدر می‌تونه با واقعیت، در مورد توان خرید اون فرد متفاوت باشه. به نظر میاد خیلی هم نمی‌شه از روی چیزی که می‌بینی در مورد آدمها قضاوت کنی.🍃🌸🍃🌸🍃

خاطره خرید متفاوت از جواد ناظمی

جلسه ماهیانه پشتیبانی خرداد 97