چاره ناچاری

به نام خدا

چاره ی ناچاری

اوایلی بود که با مجموعه ی خیریه همکاری می کردم و تجربه ی زیادی نداشتم.

یک از مددجوها خانمی بود که اصالتا از خوانین یکی از شهرهای همجوار بود ولی ظاهرا اتفاقات روزگار سرو کار او را به خیریه و وام قرض الحسنه انداخته بود و مبلغ قابل توجهی بدهی داشت ولی حاضر نبود بدهی اش رو به خیریه پرداخت کنه.

بعد از مدتی که احساس کردم نمیتونم برای پرداخت بدهی اش مجابش کنم و دیگه کاری ازم ساخته نیست یک روز برای اتمام حجت بهش تلفن کردم و وقتی دیدم صحبت کردن باهش فایده ای نداره و ظاهرا تصمیمی برای همکاری در حل مشکل نداره؛ گوشی رو دادم به آقای عزیزیان.

ایشون هم که از قبل در جریان مشکل بود یک دفعه گوشی رو از من گرفت و یک دادی سر بنده خدا زد که از شنیدن اون، همسایه ها از طبقات دیگه آمدن ببینن چه خبر شده! دعوا شده!

این طور که به نظر می آمد انجام این کار لازم بود چون همون روز خانم مددجو  تا ظهر چهار بار پول به حساب خیریه ریخت و حسابش رو تسویه کرد.

 

خاطره آقای عمرانی مسئول واحد پیگیری معوقات
اردیبهشت 1400
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.