حاج آقای مجازی

به نام خدا

حاج آقای مجازی
به مناسبت ایام سال نو می خوام یک خاطره شاد و قشنگ براتون تعریف کنم.
چند وقتی بود با خیریه ی فاطمیون همکاری می کردم. یک روز آقای وحدتی چند تا چک لیست به من دادن تا در مورد اونها اقدام کنم. با یکی از شماره تلفن ها تماس گرفتم تا برای مراجعه به آدرس مورد نظر زمان رو هماهنگ کنم.

از پشت گوشی، یک صدای مردانه و کلفت جواب داد: ” بله بفرمایید.” طبق اطلاعات من یک خانم، سرپرست خانواده بود. درحالی که کمی جا خورده بودم؛ گفتم: ” منزل خانم …….” گفت: ” بله بفرما چکار داری؟”
گفتم: ” من از خیریه فاطمیون زنگ میزنم و می خوام بیام خدمت شما.” گفت: ” خیلی خب بعدازظهر تشریف بیارین.”
حدود ساعت پنج بود که به آدرس مددجو مراجعه کردم. در زدم و توی خیال خودم منتظر بودم یک آقای تنومند با سبیلهای از بناگوش دررفته، در رو باز کنه؛ ولی خانم پنجاه، شصت ساله ای در رو باز کرد. گفتم: ” خانم فلانی …….؟

” گفت: ” بله”
گفتم: ” حاج آقاتون کجا هستن؟” گفت: ” حاج آقای چی؟ ما اینجا آقا نداریم.

” گفتم:” پیش از ظهر که زنگ زدم؛ یک آقایی گوشی رو برداشتن.” خانم گفت: ” اون آقا خودم بودم. حالا بیایید تو مشخص می شه.” از این حرف خیلی تعجب کردم ولی در اولین برخورد مناسب ندیدم چیز بیشتری بپرسم.
داخل خونه شدم و بعد از احوالپرسی های معمول، شناسنامه ها و کارت های ملی را برای انجام امور پشتیبانی خواستم و شروع به ثبت مشخصات کردم. ضمن انجام کار هرچند دقیقه یک بار نگاهی به دور و بر می انداختم تا برآوردی از شرایط خانه وزندگی اونها داشته باشم. درحین صحبتها یک خانم جوان چایی آورد که متوجه شدم دختر خانواده است و متاسفانه از همسرش جدا شده.کارم داشت اونجا تموم می شد ولی کنجکاوی در مورد اون صدای مردونه رهام نمی کرد.

سوال و جواب ها و پرکردن چک لیست که تموم شد با احتیاط از خانم مددجو پرسیدم: ” حالا که با هم بیشتر آشنا شدیم بگید ببینم جریان صدای آقایی که شنیدم چی بود؟”
خانم مددجو با لحنی پیروزمندانه گفت: ” از وقتی دخترم طلاق گرفته، ما مزاحم زیاد داشتیم برای این که از شرّ این مزاحمت ها خلاص بشیم؛ رفتم گوشی رو دادم سرکوچه یک نرم افزار برام نصب کردن که هروقت روش میزنم صدام مردونه می شه.”
با خودم گفتم مردونه! چه جورم مردونه!
متعجّب از کاربردهای متفاوت تکنولوژی، بلند شدم و عازم رفتن شدم. موقع خداحافظی مادر و دختر برای بدرقه همراهم شدند؛ اما مادر با زبون خودشون یک چیزی به دخترش گفت و او رو برگردوند.

بعد در حالی که صداش رو پایین آورده بود گوشه کت من را کشید و گفت: ” تو را به خدا شما که زحمت می کشی یک شوهری هم برای این دختر ما پیدا کن.” و شروع به ناله و شکایت از اوضاع و احوال خودشون کرد و مرتب قسمم می داد یک کاری براشون بکنم.
درحالی که فکر نمی کردم بتونم کاری بکنم؛ با تردید گفتم: ” باشه به امید خدا”
وقتی برای تحویل چک لیست ها به خیریه مراجعه کردم؛ مسئله را با دوستان مطرح کردم. یکی از دوستان گفت من یک آشنا دارم که ممکنه مورد خوبی برای خواستگاری از این خانم جوان باشه و قرار شد معرفیش کنه.
بعد از مدتی که سوال کردم جریان خواستگاری چی شد؟ دوستمون گفت جور نشده.
چند روز بعد با یکی از راننده هامون برخورد کردم که مدتی بود خانمش فوت کرده بود. یک دفعه به یاد دخترِ بنده خدا افتادم و سفارشی که بهم کرده بود. یک کمی موضوع رو توی ذهنم بالا پایین کردم و دیدم ظاهرا به هم می خورن.
آدرس و شماره تلفن خانم را بهش دادم و تشویقش کردم برای ازدواج اقدام کنه.
هفت هشت ماه از این موضوع گذشت؛ تا این که یک روز خانم مددجو زنگ زد و بعد از سلام و احوال پرسی و کلی تعریف و تمجید و هندونه هایی که زیر بغلم داد؛ گفت: ” خدا خیرت بده؛ خدا پدر و مادرت را بیامرزه؛ دخترم داره ازدواج می کنه و همین سه شنبه قراره عقدی دخترم باشه. شما هم حتما باید پای عقد باشی.”
گفتم: ” من الان شهرستان هستم و نمیتونم بیام.” گفت: ” دیگه نمیدونم فایده نداره؛ اگه شما نباشی من عقد رو عقب می ندازم تا شما بیای.”
گفتم: ” نه بابا! این که کار درستی نیست؛ باشه سعی می کنم بیام.” و برنامه ام رو هماهنگ کردم تا هرطور شده روز سه شنبه سر عقد باشم.
روزی که برای مراسم رفتم؛ با کمال تعجب دیدم همون راننده ای که معرفی کرده بودم به عنوان آقا داماد سر سفره عقد نشسته.

در یک موقعیت مناسب جلو رفتم و بهش تبریک گفتم. ظاهرا آقا داماد تحقیقات لازم رو انجام داده بود و به این نتیجه رسیده بود که شرایط براش مناسبه و شکر خدا ازدواج سرگرفته بود.
از این که می دیدم به این ترتیب مشکلی از مشکلات خانواده ی مددجو حل شده و هردو جَوون سروسامون میگیرن و خانواده تشکیل میدن خیلی خوشحال بودم. احساس رضایت، عمق وجودم رو پر کرده بود.
تا جایی که اطلاع دارم الان هم به لطف خدا عروس و دامادِ قصه ی ما زندگی خوبی دارن و دعای خیرشون پشتوانه ی محکمی برای من و همه خیّران عزیزه.
نکته جالب اینه که در این مورد خاص خدمت همسریابی هم به بقیه خدمات خیریه اضافه شده بود.

 

خاطره آقای اختراعی توسی
اردیبهشت 1401
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.