ادای شکر نعمت

به نام خدا

ادای شکر نعمت

با سلام و عرض ادب و احترام خدمت دوستان عزیز، تجربه ای ارزشمندی رو که برام اتفاق افتاده میخوام به عنوان خاطره براتون تعریف کنم.
در جریان فعالیتم در خیریه با افراد و خانواده های مختلفی برخورد دارم که عکس العملهای متفاوت اونها نسبت به مسائل و مشکلات زندگی برام جالب و آموزنده بوده. خاطره ای هم که می خوام تعریف کنم به همین تفاوتها برمی گرده.
مدتی پیش یک روز توی دفتر خیریه نشسته بودم و مشغول کار بودم که متوجه شدم از اتاق دیگه صدای بگومگو و بحث میاد. داشتم فکر میکردم آیا دخالت من لازمه یا نه؟ فاصله ای نگذشت و الحمدلله، سر و صدا کمتر شد و قضیه ختم بخیر شد.
بعدا دوستان تعریف کردن که یکی از مددجو ها مراجعه کرده و نسبت به مبلغی که براش واریز شده اعتراض داشته و گفته:
” این 350 هزارتومان چیه که برای ما شارژ میکنید؟ من چیزی نمیتونم باهش بخرم. حتی یک تین روغن هم نمیتونم بخرم.”
همکاران خیریه سعی کرده بودن شرایط رو با آرامش براش توضیح بدن و قانعش کنن ولی ظاهرا فایده ای نداشته و راضی نشده بود. البته دوستان لطف کرده بودن و با هزینه ی شخصی مبلغی رو بهش هدیه کرده بودن و قضیه فیصله پیدا کرده بود.
ولی همین بنده خدا طبق گزارشاتی که پیش از این ثبت شده بود خریدهای نامتعارفی داشته که شاید ضروری به نظر نمیرسیده ولی ظاهرا توقعاتش بالاست و به نسبت قدرشناسی کمتر داره.
در مقابل این مددجو خانواده ای رو سراغ دارم که خودم پشتیبانشون هستم و در جریان مشکلاتشون هستم. خانمی که سرپرست این خانواده است با کلکسیونی از مشکلات و بیماری و درد و رنج روبروست اما همیشه شکرگزاره.
هر وقت با ایشون تماس میگیرم داره خدا رو شکر میکنه. از حالش جویا میشم میگه: الحمدلله دارم از بیمارستان میام. زنگ میزنم میپرسم اوضاع چطوره؟ میگه: شکر خدا الان زیر سُرُم هستم و … من که واقعا از داشتن این روحیه با وجود این همه مشکل در عجبم.
و اما ماجرای این خانم مددجو اینه که ایشون سال 70 ازدواج میکنه. چند سالی که با همسرش زندگی میکنه و صاحب دو فرزند میشن متاسفانه مبتلا به سرطان حنجره میشه و درست در همین ایام ناگهان شوهرش ناپدید میشه. هر جا مراجعه
می کنه؛ کلانتری، نیرو انتظامی و … فایده ای نداره که نداره.
بنده خدا تنها میمونه با دوتا بچه که باید مخارج زندگیشون رو تامین کنه. با سختی و مشقت زیاد طلاق غیابی میگیره و شروع به کار میکنه و سعی میکنه برای خونوادش درآمد کسب کنه. ابتدای کار یک چرخ خیاطی تهیه میکنه و شروع به دوخت و دوز میکنه. با توجه به شرایط جسمیش همه تلاشش رو می کنه تا از پس پستی و بلندیهای زندگی بر بیاد و بتونه گلیم خودش رو از آب بکشه.
مشکلات سرپرستی یک خانواده بدون هیچ پشتوانه و حمایتی باعث میشه ناراحتی های جسمیش مضاعف بشه. کلیه هاش دچار مشکل میشن؛ پلاکت خونش نامتعادل میشه و به پوکی استخوان شدید دچار می شه. بعدها هم مشکل قلبی پیدا میکنه طوری که الان قلبش با هفتاد و پنج درصد ظرفیت داره کار میکنه. از همه اینها گذشته گروه خونیش هم اُ منفیه و این هم یک مشکل روی مشکلات دیگه، که هر وقت نیاز به خون پیدا میکنه به مشقت میافته. شکر خدا یک آشنایی داره که در مواقع شدت بیماری توی بیمارستان بستریش میکنه تا دسترسی بهتری به بانک خون داشته باشه.
کم کم بچه ها بزرگ میشن و به لطف خدا پسرش ازدواج میکنه و میره سر خونه زندگی خودش. اما متاسفانه دخترش زندگی موفقی نداره. شش ماه بعد از این که با هزار امید و آرزو ازدواج کرده شوهرش گم میشه. با پیگیریهای زیاد متوجه میشن آقای داماد زندانه و به خاطر مشکلاتی که پیش آمده ادامه ی زندگی برای دخترش میسر نیست و مجبور میشه بعد از مدتی از شوهرش جدا بشه.
مددجوی ما حالا میمونه با دختری که از شوهرش جدا شده و یک کلکسیون بیماری و یک تن رنجور. حالا دخترش هم به عنوان نیروی کمکی کنارشه و باید با توان بیشتری کار کنه و سعی کنه بیماریها رو شکست بده. وقتی برای ناامیدی و یاس نیست.
بعد از مدتی که به لطف خدا شرایط کاریش بهتر میشه؛ به فکر میافته یک چرخ خیاطی دیگه اضافه کنه. اون موقع چون هنوز وام قبلی خیریه فاطمیون رو تسویه نکرده بود نمیشد از خیریه بهش وام بدیم. ولی الحمدلله یک بنده خدایی پیدا شد که براش پول جور کرد و بهش قرض داد تا بتونه یک چرخ دیگه هم بخره و کارش رو رونق بده. مددجوی ما هم تعهد کرد هفته ای پونصدهزار تومان از قرضش رو برگردونه.
همون ایام با یک شرکت قرارداد بسته بود که براشون کار انجام بده و خوشحال از قراردادی که بسته، خیلی پر تلاش مشغول کار بود. بعد از چند روز آمد و گفت: “روم که نمیشه خواسته ام رو بگم؛ ولی اگه یک چرخ سردوز هم بخرم؛ اوضاع کارم خیلی بهتر میشه.” با دوستان هماهنگ کردیم و یک چرخ سردوز هم براش خریدیم و امیدوار شدیم که حالا بتونه خودکفا بشه و زندگیش رو سروسامان بده.

ولی هنوز مدت زیادی نگذشته بود که متاسفانه شرکتی که باهش قرارداد داشت کلاهبردار از کار درآمد و تمام نقشه های مددجوی ما رو نقش برآب کرد و یک درد به دردهای دیگه اش اضافه شد. تنها کاری که تونست بکنه این بود که کم کم فقط پول وسایلی که تهیه کرده بود رو پس بگیره.
با وجود این اتفاقات دیگه توانی براش نمونده و حدود دوماه پیش که درآمدهاش کم شده بود؛ نتونسته بود اجاره منزلش رو بده و صاحبخونه حکم تخلیه گرفته؛ عذرش رو خواسته بود و اسباب و اثاثیه اش رو توی حیاط گذاشته بود. نکته جالب این که به خاطر وسایلی که داخل حیاط گذاشته بود هر هفته مبلغی ازش مطالبه می کرد. این جور مواقع به این فکر میکنم که با کمال تأسف بعضی آدمها چقدر از انصاف و رعایت شرایط همنوع خودشون فاصله میگیرن.
توی این فشار کاری که داشت؛ بیماریهای مختلف بهش حمله کردن و همه مریضیهاش عود کرده، کلیه اش دچار مشکل شده بود و پلاکت خونش افت کرده بود. در این شرایط باید آمپولی تزریق کنه که قیمت خیلی بالایی داره و اگه هر شش ماه تا یک سال یک بار آمپول بهش تزریق نشه؛ مشکل جدی براش پیش میاد. با وجود تمام این مصائب هر وقت با این بنده خدا تماس می گیرم و می خوام از احوالش جویا بشم؛ خدا رو شکر میکنه و به زندگی امیدواره.
این درسی بزرگی برای منه. برای منی که خداوند نعمتهای زیادی بهم داده. بعضی وقتها به این فکر می کنم که برای کدام نعمت باید شکرگزار نباشم به نور چشمی که دارم؛ به زندگی روبراهم؛ به درآمدی که هست؛ به سلامت جسمم؛ به کلیه سالمی که دارم؛ به حنجره ای که به وسیله اون دارم حرف میزنم و …
مطمئنم که این بنده خدا اجر صبوری و شکرگزاریش رو از خالق هستی می گیره ولی این مسئله فکرم رو مشغول کرده؛ من که نمی تونم شکر این همه نعمت را به جا بیارم چقدر ضعیفتر از این زن هستم.
خلاصه با حضور دوستان در خیریه جلسه ای تشکیل دادیم و شرایطش رو بررسی کردیم. الحمدلله یکی از وامهایی که از خیریه فاطمیون گرفته بود داشت تموم میشد و با مساعدت دوستان یک وام دیگه براش گرفتیم؛ تا بتونیم یک خونه براش رهن کنیم. بنده خدا به خاطر حفظ مشتریهای خیاطیش دوست نداشت محله زندگیش رو تغییر بده اما تونستیم قانعش کنیم؛ منزلش را عوض کنه و به جای ارزانتری نقل مکان کنه.
به لطف خدا یک خانه قدیمی براش پیدا کردیم که امکانات بسیار کمی داره ولی چون دو طبقه است برای کارش مناسبه. قرار شده زیرزمینی رو کارگاه خودش کنه و طبقه بالا زندگی کنه. البته خونه برای این که قابل سکونت بشه کار زیاد داره که در حال انجامه ولی شکر خدا وضعیتش بهتر شده.
با خودم فکر می کنم این بنده خدا که با وجود این همه مشکل دائم داره خدا رو شکر می کنه؛ پس ما با وجود این همه نعمت که خدای مهربون بهمون عطا کرده؛ اصلا نباید سر از سجده برداریم.
به قول سعدی خوش سخن
گر کسی شکرگزاری کند این نعمت را
نتواند که همه عمر برآید ز سجود.

 

 

 

خاطره آقای رضایی
 1401
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.